بسم الله الرحمن الرحیم-نظر یات شخصی است-فرق بین فلسفه وعلم-این دو دارای تعریف مشخص ومختلف است ولی باهم میتواند ارتباط کنند وروابط دوجانبه داشته باشند ودارای وابستگی به هم متواند وجود اشته باشد- بعضی گفته اند- که علم باعقل ارتباط دارد وفلسفه باقلب؟؟ که یک تعریف مسیحی است واین چنین نیست-علم با حس بعلاوه عقل است ولی فلسفه باعقلی باملاک های خاص برهستی وعلم مینگرد- وایمان قبول قلبی علم وفلسفه است علم بر پدیده های طبیعی کاوش ودرک میکند-برای درک پدیده ها میبایست –متد وروش داشت ایا این متد وروش نتجه درست مدهد ویا نتجه غلط میدهد –علم انرا درک نمیکند عقل انرادرک میکند سئوالی مطرح است-کهما رنگ زرد واقعا درطبیعت رنگ زرد است؟ عقل مسئله راحل میکند- فرکانس رنگ زرد را مشخص میکند وهرگاه انسان رنگ زرد را درست ان فکانس همان فرکانس زرد نشان میدهد- وایا زمانیکه رنگ زرد میخواهدبیان کند تلفظ اش درست است وباز انراعقل با ضبط صوت وبیان دیگران مشخص میکند-تجربه کردن مفید است ویا نیست- کارعقل است- سئوال اینجا است چرا موضوعات فلسفی مانند علم برپایه حقایق مسلم نیستند؟؟ وبسیارمختلف ومبهم به نظر میرسند- درعلم بر پایه اولیه حس است است که میتوان برای همه یکسان باشد- ولی فلسفه برپایه گاهی اصول منطقی جاذب نباشد وفرد برای خود اصول عقلانی تعریف کند- مانندمارکسیست- درعلم درمراحل اول فردمیتواند فرضیه درنظر بگیرد وحال این فرضیه درعمل جواب میدهد ویانمیدهدحس وعقل انرا مشخص میکنند- ولی درفلسفه فرد حاضرنیست دریک گفتمان فلسفی شرکت کند وخودرا تصحیح کند- قران مجیدمیفرمیاد بعضی براساس عقل هم دینا وهم اخرت را میپذیرند- ولی عده ای براساس معیارهای غلط فلسفی فقط دینارا میپذیرند واخرت نمیپدیرنند ویا از اخرت غفلت میکنند ودنیای خاص راخودرا میسازنند- به ملاک ها وارزش های فلسفی اصطلاح متافزیکی دادندکه درک انان ازدرک ملاکهای علوم کمی سختر است-منطق درعلم چون توسط حس وعقل کنترول میشود دردانشمندان نزدیک به هم است ولی درفلسفه این چنین نیست- وملاک های علمی کمکی به ملاکهای فلسفی نمیکند وفلسفه میتواند بر روی ملاک های علمی نظر دهد-لذا مباحث متافیزکی – منطق-شناخت علمی وشناخت فلسفی- زبان -اخلاق-موثق بودن- ودیگر وابسته ها به دانش فلسفهدر بر گیرنده موضعات فلسفی است-لذا درفلسفه میتوان گفت از فکر به فکر میرسیم- وان هدف ما از فکرتوسط استدلال فکری مشخص واثبات میشود ومشخص شد که ملاک های عقلانی توسط تجربه وحس اثبات نمیشود وان ملاک ها قابل دیدن نیستند-درعلم بافرضیه اغاز میشود که در حس بدنبال ان میگیردیم تا راستی نمائی انرا مشخص کنیم ولی درفلسفه باقضیه شروع میکنم وباتفکرمنطقی راستینمائی را مشخص میکینم- مثلا رحمانیت وحکمت الهی در مذهب وهابیت درست است یا درمدهب شیعه-کدام برحق هستند-ولی مسائلی در طبیعت رخ میدهدکه میبایست هم ملاک های علمی را رشد وهم ملاک های فلسفی وبرعکس میتوان ملاک های فلسفی را رشد درنتجه میتوان ملاک های علمی را رشد داد-مثلا برای اثبات خداوندمنان بایدملاک های علمی وملاک ها فلسفی را رشد دهیم ویابرای شناخت وحی باید ملاکهای علمی وفلسفی را رشد دهیم-علم به تنهائی نمیتواند مکتب سودمندی را بوجود اورد-علم نمیتواند درک اولیه از مکتب سودمندی که اساس بوجوامدن این مکتب باشد- صد در صد تبین کند- دلیل ان این است فرضیه واصولی که تصور میکند کاملا صحیح نیستند درحالی که میبایست صحیح باشند-ودر ضمن بهمردم بی اموزد که چگونه عمل کنند-دراین زمینه علم نمیتواند بهبودی بخشد ویا وارد مجادله وچالش شود-که مثال خوب اش تئوری تکامل جناب اقای داروین است